نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

اولین عروسی رفتن نیروانا و دست بریدن نیروانا و یه مامان غصه دار

دختر ماه و زیبام چند شب پیش مهمونی بودیم از مهمونی اومدیم خونه و من آب خوردم و شما هم آب خواستی منم بهت آب دادم لیوان رو روی میز اپن گذاشتم اما شما بازم خواستی من هم برات آب ریختم و نشوندمت رو زمین تو آشپزخونه. رفتم سمت ظرفشویی که بابا گفت لیوانو شکوند تا نگاه کردم دیدم لیوان رو.زدی روی زمین و شکسته ترسیدم و گفتم دست به چیزی نزن و بلندت کرد بابایی و نگاه کردم دست و پات نبریده بود بابا برد شما رو.روی تخت و من شیشه ها رو.جمع کردم و جارو برقی کردم و بابا شما رو.بغل کرد و یکدفعه دید دستش خونی شد دیدیم انگشت شما بند انگشتت به شدت بریده و خون میاد. نمیدونی که چقدر حالم بد شد پاهام شل شد و برات بتادین زدم و دستاتو شستم و تترا زدم و با چسب بستم ب...
21 شهريور 1394

شنای مادر و کودک، اولین مترو سواری، چکاب 15 ماهگی

نیرواناجونم عشق مامانی این روزها همه شادی است روزهایی که تو به سرعت قدم برمیداری گاهی فرار می کنی و گاهی وقتی نمی تونی بدوی چهار دست و پا رو ترجیح میدی. عزیز دلم یک دخترک شیطونی شدی که نگو و نپرس،امان از وقتی که مامانی جلوی ظرفشویی باشه و ظرفا رو بخواد بشوره  آویزوون  من میشی هی نق میزنی. تقریبا دوست داری هر کاری که خودت دوست داری رو.انجام بدی.مخالفت ما مساوی با بغض تو هست و ناراحتیت.هنوز هم میری پشت پرده و.دست به سه راهی میزنی و.من از این.کارهای خطرناکی که انجام میدی نگرانم. روز سه‌شنبه سوم شهریور یاد گرفتی که از تخت بری بالا و بیای پایین ازت فیلم گرفتم.معمولا وقتی میرم سشوار کنم تو هم میای و ب...
12 شهريور 1394
1